نامزدی داغ کنزی تیلور با عکس متحرک سکسی بکن بکن دخترخوانده اش اسکارلت سیج خوش می گذرد
کلید کجاست؟ به کنزی تیلور مشغول انجام برخی کارهای خانه است و جلوی اتاق دخترخوانده اش اسکارلت سیج می رود تا ببیند لباسشویی دارد یا نه. کنزی هنگام تمیز کردن لباس های تخت اسکارلت ، چیزی را پیدا می کند که فکر می کرد هرگز پیدا نمی کند: روغن! هوم ، دخترش دقیقا اینجا چیکار میکنه وقتی تنهاست؟ کنزی به یاد می آورد که در سن اسکارلت در اتاقش به تنهایی چه کار می کرد (و احتمالاً بازی یک نفره نبود!). در ادامه مرتب سازی لباس های اسکارلت ، کنزی کشف دیگری می کند: یک دیلدوی بزرگ ، براق و ارغوانی. خوب ، حداقل او تنها است و این تنها چیزی است که یک مادر می تواند درخواست کند. یا اینطور فکر می کند تا اینکه زیر لباس اسکارلت یک چیز تکان دهنده دیگر پیدا می کند: دستبند! این آخرین کاسه است. اسکارلت به هیچ وجه از دستبند استفاده نمی کند ، بنابراین او باید در خانه لعنتی باشد! کنزی عصبانی ، اسکارلت را به اتاقش فرا می خواند. اسکارلت نمی تواند باور کند که مادر ناتنی اش در حال جستجوی چیزهایش است. کنزی با او روبرو می شود. آیا او در خانه آنها پسرها را لعنتی می کند ؟! او همه چیز را انکار می کند و در چهره مادرش فریاد می زند ، اما کنزی این نوع بی احترامی را عکس متحرک سکسی بکن بکن تحمل نمی کند. او قرار است به اسکارلت درس بدهد. از آنجا که او بسیار دوست دارد از دستبندها استفاده کند ، کنزی قصد دارد نحوه استفاده صحیح از دستبند را به او بیاموزد! کنزی با دستبند به تخت ، کنزی بدن داغ اسکارلت را قلقلک می دهد و سعی می کند او را وادار کند تا همه چیز را در مورد همه پسرهایی که او لعنتی کرده است به او بگوید. او بچه های کوچکش را قلقلک می دهد و از شورت اسکارلت می پرد. آها! به هیچ وجه او نمی تواند این شورت گرم را بپوشد مگر اینکه برای شخص دیگری باشد. سرانجام ، اسکارلت اعتراف می کند: او پسری را لعنتی نکرده است ، او دختری را لعنتی کرده است! کنزی متعجب است اما دیوانه نیست. او فقط می خواهد به دخترش کمک کند ، مانند این که همیشه در زندگی به او کمک کرده است. او تجربیات زیادی با دختران دارد و می تواند چیزهای فوق العاده ای به اسکارلت نشان دهد. چیزهایی که می تواند احساس خوبی به او بدهد. اسکارلت چندان مطمئن نیست اما به زودی نمی تواند در برابر لمس تخصصی مادرش مقاومت کند ، زیرا کنزی شروع به لیسیدن نوک سینه های کوچک خود می کند و گربه کوچک تنگش را می مالد. اسکارلت می داند که آنها نباید این کار را انجام دهند ، اما همانطور که کنزی به او یادآوری می کند: مادر بهتر می داند!
