گابریلا در مزرعه اسب تلاش می کرد تا مهدکودک خود را آرام کند ، تا بتواند آن روز بعد از ظهر به پیاده روی برود. اسب او می تواند مزاج باشد و هر چند وقت یکبار نیاز به آرامش دارد. او مشغول شانه زدن او بود که دست مزرعه از سر راه متوجه او شد. او لباس پوشیده را دید ، نه چندان زیاد ، و مجبور ساک زدن متحرک شد بگوید ، سلام. شما همیشه باید حداقل تلاش کنید ، درست است؟ بنابراین آنها یک دقیقه گپ زدند و گابریلا به او گفت که او از چیزهای قدرتمند بزرگ خوشش می آید. همانطور که اتفاق افتاد ، دست دامداری آویزان شد. آویزان مانند اسب ، جناس در نظر گرفته شده است. او شیفته بود. او را به انبار برد و شخم زد ، ناله کرد و بیدمشک او را محکم کوبید. گابریلا عاشق هر دقیقه پر شدن گربه کوچک تنگ و زیباش بود. او برای آن روز سوار شد و مطمئناً بامزه راه خواهد رفت.