نیکی در خانه بود و منتظر بسته ای بی ارزش بود که شوهرش برایش خریداری کرده بود. اما ظاهراً کارگر دستی آنها آن را رها کرده است ، اما نیکی نمی داند. وقتی آنها آن را باز کردند ، به شوک و ناامیدی او ، مطالب خرد شد. نیکی نه تنها ناراحت بود بلکه بسیار عصبانی بود. در حالی که او کارگرش را به دلیل کار بدش تنبیه می کرد ، متوجه شد که به قفسه اش خیره شده است. این اتفاق اغلب برای او می افتد زیرا نیکی یک جفت بزرگ بچه داشت. او سکس متحرک کون به او گفت که شوهرش به دلیل سهل انگاری او را اخراج می کند. بنابراین تصمیم گرفت او را وادار به لعنت کند و به شوهرش چیزی نگوید. او در ابتدا می ترسید ، اما نیکی آنقدر تپش می کرد که مجبور شد به صدای دیک خود گوش دهد و او را شخم بزند. او کارش را نجات داد و مجبور شد جوجه داغ را لعنت کند. روز بدی برای کارگر دستی نیست!